دلتنگی....

گاهی اوقات هس که دلت حتی واسه همون روزمره های ساده هم تنگ میشه...

وقتی نداشته باشیشون یادت میاد چقد ناشکر بودی...

قدر داشته هامونو بدونیم که یه روزی دلمون واسه حتی همین تکراریام تنگ میشه...



+اقرار میکنم به شدت بابایی هستم! کاش دیروز بابا مارو میرسوند فرودگاه...


اینقد که من به این عزیزدوس داشتنی* زحمت میدم.... امیدوارم همیشه همینجور بمونه و بمونم... ینی میشه? کاش بشه... 


+وقتی واسه یه دیدار کوتاه این همه راه میکوبه میاد فرودگاه و تادم سالن ترانزیت همراهی میکنه... ینی اینکه ارزش زیادی واسه این عشق قائله.... و البته کاشکی بزرگترام اینو درک کنن و آینده اذیت نکن..


*آقای عشق میگم!

عنوانم تصمیم جدی باشه!

یه تصمیم ویژه و خاص گرفتم.... انشالا بتونم تا همیشه پاش بمونم....فقط نوشتم اینجا تا یادم بمونه :) 


خدای مهربونم?? حواست هس بهم?? من خیلی خیلیی به کمکت نیاز داارم :-* هیشکیم جز خودت ندارم.یدفه ییخیالم نشییاااا...
+ یادم باشه... که هرچقد مهربون تر باشم دنیای مهربون تری هم خواهم داشت :)


این روزهای من...

دقت کردم میزان وابستگی من به گوشی عزیزم با نزدیک شدن به هرکنکوری افزایش پیدا میکنه...  و خب خیلیم طبیعی طوره!این روزا پرم از امید به آینده.... همه چیو به اینده ی محترم موکول میکنم و این روند شامل حال آقای عشقم شده.خستس... و هیچ کاری از دست من برنمیاد چون من خسته تر از اونم.همیشه هیشکی نبوده منو بفهمه! به خودم که فک میکنم دلم واسه خودجانم میسوزه...

+چقد دلم واسه انجام دادن کارای موردعلاقم تنگ شده...

+ کاش فقط یه نفر منو میفهمید..


استرس...

+نیمه ی یه روز پراز استرسم.... 

 +هیچ چیز جز معجزه نمیتونه فردا رو درست از پیش ببره....

+به طرز خنده دار و عجیبی فقط صدای تبلیغ مدرسان شریف تو ذهنم پخش میشه....

+اگه کسی اینجارو خوند امشب دعاکنه منو....


ینی من عاشق بابام.... خیلی بیخیالانه میگه ینی ما فردا نمیتونیم بخاطرتو بریم بیرون گشت و گذار?!


روزای آخر ارشدعلوم

از غمای بزرگ من فقط و فقط دورشدن از این دوستای خوب و باحاله... اگه کنکور تموم شه درسته خیلی از چیزا تموم میشه مثل استرس،خستگی،بیخوایی،حرص خوردنا،پیمودن هفتگی و بعضا روزانه ی خونه تا انقلاب به مقصد کلاس کنکور!! ولی... ولی... اون ته ته ته دلم یه حسی هست مث حس دلتنگی... مث حس دوری... واسه اکیپ دوستا و جمع همیشگی خودمون.آدمایی که صرفا به واسطه ی هدف مشترکشون چندماهی باهم هم مسیر بودن... خیلی خیلی خیلی دلتنگ این آدما میشم.قشنگ ترین و بهترین دوستیای زندگیمو با اینا تجربه کردم... معلوم نیس آینده ی هرکودوممون به کجا میرسه ولی تهش اینه که این دوستی مث دوستیای پیشم نبود... ذوق و شوقا و خنده های از ته دل... پیاده روی انقلاب ظهرجمعه... ناهارای بین همایش... دیدن آقای مشاور:))خیلی تصادفی... همه اینا از یادنرفتنی ترینای کنکورارشدمن هستن...


+از همین تریبون از آش فروشی نیکوصفت کمااال تشکر رو دارم چون روزآخری کلی خاطره ها رو واسه ما ثبت کرد...:) آشاشم که خدااایی معرکه بود... پیشنهاد مهسااو همراهی بقیه غوغا کرد:))

+و اکنون این منم... دخدری درآستانه ی کنکور!