استرس...

+نیمه ی یه روز پراز استرسم.... 

 +هیچ چیز جز معجزه نمیتونه فردا رو درست از پیش ببره....

+به طرز خنده دار و عجیبی فقط صدای تبلیغ مدرسان شریف تو ذهنم پخش میشه....

+اگه کسی اینجارو خوند امشب دعاکنه منو....


ینی من عاشق بابام.... خیلی بیخیالانه میگه ینی ما فردا نمیتونیم بخاطرتو بریم بیرون گشت و گذار?!


روزای آخر ارشدعلوم

از غمای بزرگ من فقط و فقط دورشدن از این دوستای خوب و باحاله... اگه کنکور تموم شه درسته خیلی از چیزا تموم میشه مثل استرس،خستگی،بیخوایی،حرص خوردنا،پیمودن هفتگی و بعضا روزانه ی خونه تا انقلاب به مقصد کلاس کنکور!! ولی... ولی... اون ته ته ته دلم یه حسی هست مث حس دلتنگی... مث حس دوری... واسه اکیپ دوستا و جمع همیشگی خودمون.آدمایی که صرفا به واسطه ی هدف مشترکشون چندماهی باهم هم مسیر بودن... خیلی خیلی خیلی دلتنگ این آدما میشم.قشنگ ترین و بهترین دوستیای زندگیمو با اینا تجربه کردم... معلوم نیس آینده ی هرکودوممون به کجا میرسه ولی تهش اینه که این دوستی مث دوستیای پیشم نبود... ذوق و شوقا و خنده های از ته دل... پیاده روی انقلاب ظهرجمعه... ناهارای بین همایش... دیدن آقای مشاور:))خیلی تصادفی... همه اینا از یادنرفتنی ترینای کنکورارشدمن هستن...


+از همین تریبون از آش فروشی نیکوصفت کمااال تشکر رو دارم چون روزآخری کلی خاطره ها رو واسه ما ثبت کرد...:) آشاشم که خدااایی معرکه بود... پیشنهاد مهسااو همراهی بقیه غوغا کرد:))

+و اکنون این منم... دخدری درآستانه ی کنکور!




روزای آخر....

فقط میتونم بگم لعنت به این روزا و ساعتا و ثانیه هاو لحظه ها... خدا بنیان اون بنیانگذار کنکورو ریشه کن کنه :-'(