کاش همه روزای دنیا جمعه بودن... والا بخداا.صب تا 10 خوابیدن رو عشق است :) در عین حال کلی کارم داشته باشی!!! راستش از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون دیشب که میخوابیدم آلا م گوشی رو گذاشتم شیش پاشم !!! حالا کی زنگ خورده و اینا من که اصا نفهمیدم! :)) فقط در همین حد میدونم که با اشعه های شدید نور خورشید از خواب بیدار شدم دیدم که بهههلههه ساعت 10 هستش!! مث فشفشه از خواب پریدم و واسه اینکه این چار ساعت خوابیدنو یطوری از عذاب وجدانش کم کنم خیلی زود تند سریع تلگرامو اینستا رو ساین اوت کردم تا شب.ولی دلم نیومد به وبلاگ خوشگلم سر نزنم :)
جمعتون پر از اتفاقااای خوشگل خوشگل :X
امروز با دوست جان جانان رفتیم بیرون... این دوستای خوب سرمایه ی زندگی ماها هستن... دوست خوب اون کسیه که وقتی پیششی اصصلا حرف کم نمیاارییی و مداام با هیجااان میزنین وسط حرف هم مهسای جاان ممنون که بی وقفه خوبی....
"پیاده روی تو هوای سرد" "پارک وی تا تجریش" "کلانای پارک وی" "کارامل ماکیاتو و موکا" "یه دل سیییر حرف" همه اینا واسه روز 22بهمن 1394 تو ذهنم ثبت شد
اومدم ادامه بدم بنویسم خاطرات ریز و درشتمو .از موضوع پایان نامه ای که نشد اون چیزی که من میخواستم بشه ،تاااا ریزودرشت زندگیم.... راستش یه نگاهی به نوشته های گذشتم که میندازم با خودم میگم وااای یه زمانی چه چیزا که واسم مهم نبووده چقققد تغییر کردم!!! و البته این صفت یه خردادیه و تو این موضوع هیییچ تعجبی نیس ولی خب جااالب بود براام!! اینکه اون چیزی که اسمشو عشق گذاشتم صرفا یه هیجان زودگذر بود این که اون کسی رو دوست دونستم که یه آدم خیلی معمولی و بی تناسب با من بود... ولی خب اینا اصلا مهم نیس.معتقدم اگه آدم به این اتفاقا به چشم یه تجربه نگاه کنه هیییچوقت بخاطرشون ناراحت نمیشه.یه چیزایی رو باید تجربه کرد... تجربه کرد و حسشون کرد.تا درست و حسابی ازشون درس گرفت.
زندگی فرصت تجربه هاست...
پی نوشت:ین روزا خیلیییی سرده هواا
کی حال داره بره تجریش از دوستش جزوه ژنتیک مولکولی بگیرههه