نمیدونم کنکور سراسری مجدد بعد از هشت سال کار درستی هست یا نه... تو این 7ماهی که گذشت یک بارم به دلم شک راه ندادم... ولی امشب با خوندن نوشته های قدیمی وبلاگم وقتی دیدم چه زحمت زیاادی تو سال کنکور ارشدم کشیدم تا شهیدبهشتی قبول شم، دلم شکست... یه لحظه قلبم لرزید... حالا یه ماه مونده به کنکور اونم تو روزایی که خودم نمیدونم چم شده همش فاز استرس دارم چرا بایستی پیگیر خوندن اون نوشته ها می شدم...
خداجونم... تنهااا خودت میتونی قلبمو پررز آرامش کنی... مثل بارای قبل...
+فردا قراره یه دیدار قدیمی تاازه بشه...
کم کم باید اسم وب عوض کنم بذارم روزمره های یک عدد دانشجوی ارشد در جستجوی موضوع پایان نامه! امتحانا پریروز تموم... و معضل جدید انتخاب موضوعه... خدای بزرگ خودت کمکی بنما
کاش همه روزای دنیا جمعه بودن... والا بخداا.صب تا 10 خوابیدن رو عشق است :) در عین حال کلی کارم داشته باشی!!! راستش از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون دیشب که میخوابیدم آلا م گوشی رو گذاشتم شیش پاشم !!! حالا کی زنگ خورده و اینا من که اصا نفهمیدم! :)) فقط در همین حد میدونم که با اشعه های شدید نور خورشید از خواب بیدار شدم دیدم که بهههلههه ساعت 10 هستش!! مث فشفشه از خواب پریدم و واسه اینکه این چار ساعت خوابیدنو یطوری از عذاب وجدانش کم کنم خیلی زود تند سریع تلگرامو اینستا رو ساین اوت کردم تا شب.ولی دلم نیومد به وبلاگ خوشگلم سر نزنم :)
جمعتون پر از اتفاقااای خوشگل خوشگل :X
امروز با دوست جان جانان رفتیم بیرون... این دوستای خوب سرمایه ی زندگی ماها هستن... دوست خوب اون کسیه که وقتی پیششی اصصلا حرف کم نمیاارییی و مداام با هیجااان میزنین وسط حرف هم مهسای جاان ممنون که بی وقفه خوبی....
"پیاده روی تو هوای سرد" "پارک وی تا تجریش" "کلانای پارک وی" "کارامل ماکیاتو و موکا" "یه دل سیییر حرف" همه اینا واسه روز 22بهمن 1394 تو ذهنم ثبت شد