با مامان رفتیم یه آرایشی بهداشتی که رنگ مو بخره.... میبینم فروشنده یه عاقاهس که چشم از صورت مامان برنمیداره,اول فکردم دارم اشتباه میبینم!! خوب زوم شدم دیدم نه!مث اینکه درست دارم میبینم!چون لپای مامان قرمز شده بود هی روشو برمیگردوند فروشنده هم اصا از رو نمیرفت.... حالا هی من با صدای رساطوری جوری که این فروشنده ی هیز!بفهمه یه ریییز میگفتم مااااامااااااان!!!! باباااا بیروون منتظره!!!!!!!!!!!! مگه میفهمید مرتیکه!؟ دیگه اینقد عصبی شدم عاروم تو گوش مامان گفتم حالا موهاتو رنگ نکنی چی مییشه! برو بیرون تا فک اینو نیوردم پایین!
+واللللا به خدااااا!!دوره زمونه ای شده نمیشه مامانتو تنها بزاری بره بیرون!وقتیم باش میری باید حواستو بدی... والا!
وای عجب فروشنده ای بوده ها
بایدم چشماشو رو در آورد تا درست بشه
وای چقدر خوشم اومد از این حرفت
برو بیرون تا فک اینو نیوردم پایین!
عاخه مامان من سن مامانشو داااش!!
واقعا ما داریم به کودوم سمت میریم....
:ی