دنبال یه بهونه واسه نوشتن میگشتم...
از بهونه ی خواب بد دیشب گذشتم , از تغییرتصمیم دقیقه نودیم واسه انتخاب گوشی گذشتم,ولی ازین یکی آخری نمیتونم بگذرم.
وقتی کسی کی چندساله از دخدربودنش تاا به امروز وبلاگشو میخونی و تقریبا دوساله که منتظره مادر بشه وصاحب یه فینگیلی شه,ولی خدا واسش نمیخواد وبیشتر از یک ماه واسش نمیمونه.وبطور ناگهانی بعداز کلی ناامیدی یه فینگیلی جدید میاد و میمونه واسش... مگه میشه خوشحال نشد?!
خیلی خوشحالم واسش.چون میدونم این مدت خیلی اذیت شد.و چه ها که نکشید...
با تمام ووجود مادرشدنتو تبریک میگم دوست ندیده و نشناختم.....
+تعبیر خواب گرفتن یه نوزادبدون مادرتو بغل چی میتونه باشه??!
وقتی رو تمام عکسای رو درودیوار خونه روی عکس مادره خط خطی شده باشه??
خیلی ذهنم درگیراین خوابه...
++بنده یک عدد عادم سست عنصر و بیخود و دارای روحیه ای متزلزل می باشم!
چرا؟
زیرا پس از 5سال امروز و فردا کردن و کارامروز را به فردا افکندن و "حالا بزا چند روز دیگه" خرید یک عدد آی فون ناقابل طبق اقدامی ناگهانی و میخکوب کننده و هاج و واج کننده تصمیم به خرید یک گوشی وطنی g5 glx جهت به گردش دراوردن چرخه ی تولید وطنی کردم...
باشد که مقبول افتد درنظرش ;)