یکی بود یکی نبود... یه دخدری بود اسم قشنگش شکوفه بود این دخدر ازونجا که همش دنبال فرار از درسه... (با اینکه رتبه دوم کلاسشونه!)یه روزی دقیقا ساعت 4:20 صبح! تصمیم گرفت وبلاگ بزنه
...
و حتی واسه اینکه حاشیه زیاد نباشه و هرکی هرکی نشه,بلاگ اسکای (تو خیلی خوبی) رو انتخاب کرد!
ولی ازونجا که دخدرقصه ی ما امسال باس شب و روز درس بخونه (اندوه فراواان) و ازطرفی طی یک روزوبلاگ داری ساعات مطالعه ی درسیش از 8 به 3!!!!!!! کاهش یافت.... دیگه هیچی دیگه!! عقلش واسش تصمیم گرفت که تمومش کن !!امسال سال سرنوشتته!برو بشین پای درسااات دخدرک درس نخون!
هیچی دیگه... الان یه عادم نادمم :( بیخوابی منو گول زد دیشب گفت برو وب بزن خوش میگذره...
و اینطور شد که اینگونه شد...
امضا-شکوفه ی پشیمان
The end....
بعدا نوشت:نمیدونم خونده میشم یا نه... ولی اگه خوندین بادلای پاک و خوشکلتون واسم دعا کنید... قبول شدن تو گرایش ژنتیک پزشکی آرزوی قلبی منه... خیلی به دعاتون نیاز دارم...
خدا؟اگه فقط این آرزومو برآورده کنی,دیگه هیچی ازت نمیخوام.میرم گم میشم دیگه.دیگه اینقد اصرار نمیکنم.میدونم کارزیادی نیس واست